سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
لینک دوستان
درباره
اسماعیل رهیده

اهل استان یزد شهرستان طبس - منطقه دستگردان می باشم. یاد ایام وبلاگی است که در سال 2005 با همراهی دوستانم در گروه های آموزشی مشهد مقدس آغاز و مقدمه ای برای وبلاگ نویسی مدارس گردید .

جستجو
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
یاد ایام (جعفرآباد)
Slide 1

این مردهای غمگین نازنین  !
این نوشته رو از وبلاگ خانم الهام برداشتم،به نظرم خیلی جالبه و از یک خانم بعید!!!!
یک وقت هایی فکر میکنم مرد بودن چقدر می تواند غمگین باشد. هیچکس از دنیای مردانه نمی گوید. هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند. هیچ انجمنی باپسوند «... مردان» خاص تشکیل  نمیشود. مرد ها نمادی مثل رنگ صورتی ندارند. این روزها همه یک بلند گو دست گرفته اند و از حقوق و دردها و دنیای زنان می گویند. در حالی که حق و درد و دنیای هر زنی یکی از همین مردها است. یکی از همین مردهایی که دوستمان دارند. وقتی می خواهند حرف خاصی بزنند هول می شوند. حتی همان مرد هایی که دوست مان داشتند ولی رفتند...
یکی از همین مرد های همیشه خسته. از همین هایی که از 18سالگی دویدن را شروع میکنند. و مدام باید عقب باشند. مدام باید حرص رسیدن به چیزی را بخورند. سربازی، کار، در آمد، تحصیل... همه از مرد ها همه توقعی دارند. بایدتحصیل کرده باشند. پولدار، خوشتیپ، قد بلند، خوش اخلاق، قوی... و خدا نکند یکی ازاینها نباشند... 
ما هم برای خودمان خوشیم! مثلا از مردی که صبح تا شب داردبرای در آمد بیشتر برای فراهم کردن یک زندگی خوب برای ما که عشقشان باشیم به قولی سگ دو می زند، توقع داریم که شبش بیاید زیر پنجره مان ویالون بزند و از مردی که زیرپنجره مان ویالون می زند توقع داریم که عضو ارشد هیات مدیره ی شرکت واردات رادیاتورباشد. توقع داریم همزمان دوستمان داشته باشند، زندگی مان را تامین کنند، صبور باشندو دلداریمان بدهند، خوب کار کنند و همیشه بوی خوب بدهند و زود به زود سلمانی بروندو غذاهای بد مزه مارا با اشتیاق بخورند و با ما مهمانی هایی که دوست داریم بیایند وهر کسی را که ما دوست داریم دوست داشته باشند و دوست های دوران مجردیشان را فراموش کنند و  توی جمع قربان صدقه مان بروند و هیچ زن زیباتری را اصلا نبینند وحتی یک نخ هم سیگار نکشند!
مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند. بیاییدقبول کنیم. مرد ها صبرشان از ما بیشتر است. وقت هایی که داد میزنند وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند وقت هایی که چک شان پاس نمیشود وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند وقت هایی که عرق کرده اند وقت هایی که کفششان کثیف است تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین. و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند. دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد، نکند من را برای شب هایش میخواهد؟ نکند من رابرای چال روی لپم میخواهد؟ در حالی که دوستمان دارند؛ ساده و منطقی... مرد ها همه دنیایشان همین طوری است. ساده و منطقی... درست بر عکس دنیای ما
بیایید بس کنیم. بیایید میکرفون ها و تابلو های اعتراضیمان را کنار بگذاریم. من فکر میکنم مردها، واقعا مرد ها، انقدر ها که داریم نشان میدهیم بد نیستند. مردها احتمالا دلشان زنی میخواهد که کنارش آرامش داشته باشند. فقط همین. کمی آرامش در ازای همه فشار هاو استرس هایی که برای خوشبخت کردن ما تحمل میکنند. کمی آرامش در ازای قصر رویایی که ما طلب میکنیم... بر خلاف زندگی پر دغدغه ای که دارند، تعریف مردها از خوشبختی خیلی ساده است.






نجات از سکته  !!! در یک پارتی خانمی پایش به سنگی خورد و با بشقاب غذا در دستش به زمین خورد، علت زمین خوردنش کفش جدیدش بود که هنوز به آن عادت نکرده بود. دوستان کمک کرده و او را از زمین بلند و بر نیمکتی نشاندند و جویای حالش شدند.جواب داد حالش خوب است و ناراحتی ندارد. مهماندار بشقاب جدیدی با غذا به ایشان داد.... خانم بعد از ظهر خوبی را به اتفاق دوستانش گذراند و بسیار راضی به اتفاق همسرش به خانه برگشت. چند ساعت بعد همسرش به دوستانی که در پارتی بودند تلفن کرد و اطلاع داد که ژولی را به بیمارستان برده اند. خانم ژولی در ساعت 18 همان روز در بیمارستان فوت کرد و پزشگان علت مرک را سکته مغزیA.V.C (Accident vasculaire c.ébral) تشخیص دادند.

چند لحظه از وقت خود را به مطالبی که در پی می آیند معطوف کنید، شایدروزی شما با چنین اتفاقی برخورد کنید و بتوانید زندگی شخصی را نجات دهید یک متخصص اعصاب (نرولوگ ) می گوید: بعد از یک ضربه مغزی که منجر به خونریزی رگی در ناحیه مغز شده،اگر شخص ضربه دیده رادر زمانی کمتر از سه ساعت به بیمارستان برسانند امکان بر طرف کردن حادثه و نجات شخص بسیار زیاد است. ولی همواره باید قادر به تشخیص حادثه بود و این عمل بسیار ساده است. پزشک متخصص می گوید مهمترین وظیفه تشخیص حادثه خون ریزی مغزی است و بعد از تشخیص و قبل از سه ساعت باید شخص را به پزشک رساند. متخصص می گوید یک شاهد حادثه با آشنا بودن به علائم خون ریزی مغزی می تواند با سه سئوال ساده از مریض به سهولت او را نجات دهد.اگر در آن گاردن پارتی یک نفر سئوالهای زیر را از ژولی کرده بود حتما" آن زن زیبا و جوان اکنون زنده بود... 1 ــ از بیمار یا شخص ضربه مغزی خورده بخواهید بخندد. 2 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید دو دستش را بالا نگه دارد.. 3 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید یک جمله ساده را تکرار کند. مثلا" بگوید خورشید در آسمان بسیار خوب می درخشد. اگر بیمار یا شخص ضربه خورده قادر به انجام یکی از این کارها نباشد باید فوری اورژانس را خبر کرده و بیمار را به بیمارستان منتقل کرده و به مسئول مربوطه عدم اجرای یک یا چند اعمال فوق را اطلاع داده تا ایشان پزشک را در جریان گذارد. یک متخصص قلب و یا اعصاب می گوید اگر کسی این پست را میبینند و آنرا به اشتراک میگذارند،مطمئن باشد که در زندگی اش جان یک یا چند فرد را نجات داده است.. توجه کنید، تعداد افرادی که این روزها با اینترنت کار میکنند در دنیا چقدر است و اگر پست را به اشتراک بگذارید ،تعداد افراد آشنا با این سئوالها به صورت تابع نمایی در کمتر از یک ماه به میلیونها نفر خواهد رسید‏"

باز نشر از وبلاگ

http://khmombeni.blogfa.com






با سلام خدمت کلیه همکاران عزیز

هرچند ایمان کامل دارم که به حساب معلمانی که در نسل جدیدتر کار می کنیم حتما قبل از هر قضاوتی در خصوص دانش آموزانمان  و یاقضاوت در  رفتارهایشان  علاوه بر مطاله وتکمیل چک لیست پرونده  دانش آموزانمان ،با خانواده های انها ملاقاتی داریم ولی این داستان یک تذکر کوتاه برای دقت بیشتر در این موضوع است .البته خدای نکرده قصد توهین به معلمان نسل های گذشته ندارم قطعا همه بزرگورامان درک می کنند که در گذشته این شرایط برایشان مقدور نبوده ولهذا از نظر من این داستان قطعا به دورهای گذشته بر می گردد و فکر نکنم در برهه اخیر اتفاق افتاده باشد .از دوست گرامیم اقای قربانی هم به خاطر ارسال این داستان و یاداوری به ما جامعه فرهنگی سپاسگزارم .انشاا.. با شرایط وبسترهای مجازی فراهم شده در آینده نچندان دور  دیگر حتی نیازی به مراجعه اولیا به مدارس نباشد .بی شک این آرزوی دیرینه من وبسیاری از همکارانم در این فضا است که خوشبختانه در خیلی موراد اقدامات خوبی انجام شده ولی به جرا ت می توان گفت هنوز کافی نیست ومهم ترین دلیلش هم بعضی ازمدیران در سطوح بالایی هستند که هنوز توانایی راه اندازی یک ویندوز ساده را ندارند .قصد آسیب شناسی ندارم ودر ادامه داستان را برایتان طرح میکنم.ضمنا طرح داستان  از طرف اینجانب به منزله پذیرش کلیه مطالب ان نیست

آخه من یک دخترم

این یک داستان واقعی است شاید پند آموز باشد
مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. ادامه مطلب...




با سلام

تربیت  معلم امام رضا (ع)طبس  راجستجو کردم . می خواستم از خاطرات تربیت معلم بنویسم ولی ناخوداگاه یاد اولین روز شروع بکار در آموزش وپرورش افتادم روزی که پس از یک دوره سخت کاری در یک شرکت راهسازی امل به مشهد برگشتم .دیدن دوستان هم دوره  برایم تجدید خاطرات تربیت معلم طبس بود .کار تقسیم نصف روزی طول کشید خیلی از بچه های مشهد شهر تبادکان را انتخاب کردند من به اتفاق بچه های طبس شهر  بردسکن را انتخاب کرده وفردا ی آن روز با دوستانم آقایان محمد پور و یعقوبی راهی بردسکن شدیم. کلیه افراد جدید استخدام سهمیه بردسکن اعزامی از سراسر کشور   30 نفر بودیم که باید در کلیه مناطق محروم و دورترین روستاهای آن منطقه تقسیم می شدیم .برای انتخاب  محل خدمت من بالاترین امتیاز را داشتم . منطقه بردسکن را اصلا نمی شناختم .تنها اقوامی نسبی در آن منطقه داشتیم چون زمانی که پدر بزرگم به عنوان یکی از تجار قدیمیدر منطقه ای به نام شادی آب از توابع بردسکن در نزدیکی رحمانیه فعلی که خرابه های آن وجود دارد دختر 14 ساله که مادر بزرگ ماست  را به عروسی گرفته بود  از قبیله ای که اکنون در به طبسی ها مشهور هستند .پدر بزرگ من اصالت کرمانی داشت که درروزگاران گذشته  تجارت با شتر را در منطقه بین کرمان و مرز شمالی ایران انجام میداده است  .در آن لحظات بیشترین چیزی که ازشهر بردسکن در ذهنم می گذشت خاطرات مادر بزرگم بود که از ابتدای ازدواجش برام تعریف کرده بود، مادربزرگی مهربانی که نزدیک به 110 سال عمر داشت و در 14 سالگی به عقد مردی نزدیک به 40 ساله درامده بود خاطراتش ازناامیدی از برگشتن پدربزرگم در یکی از سفرهایش به منطقه درگز که فراتر از 3 ماه طول کشیده بود ،سفری که در سالهای بعدش وپس از فوت شوهرش متوجه شده بود گویا پدربزرگمان در منطقه شمال ایران هم زنی داشته ،خاطراتی از مادر بزرگ که قدرت و اقتدار پدربزرگ را به ما گوشزد می کرد .پدبزرگ مهربانی که از دید فرزندانشان و مردم منطقه مردی مهربان وخیرخواه بوده که هنوز مردانی که او را بیاد دارند به نیک نامی او اذعان دارند ،مرد خیری که در کارهای خیر آن زمان ید طولانی داشته ،تاجری که خودش چون داغ دو تا از دخترانش قبل از ازدواجشان راه دیده بود دختران جوان زیادی با کمک او در ان زمان به خانه بخت رفته بودند. مردی که در حفر چاههای آبی برای مسافرین پیشگام بوده که هنوز یکی از این حلقه های چاه در منطقه ای به نام شیر گش در بین مسیر تجارتیش از کرمان به درگز باقی مانده است .البته نمیدانم چرا این مرد مهربان بعد از سالها در ذهن مادربزرگ ما هنوز به عنوان چهره ای متعصب و پرابهت یاد می شد ،شاید هم دلیلش اختلاف سنی زیاد و یا خبر ازدواجش بعد از فوت در مناطق دیگر بود.البته در این خاطره هدفم بیان داستانهای مادربزرگم یا تجزیه تحلیل زندگی اونها نیست چون  قبل از تولد من پدر بزرگم از دنیا رفته بود و اینها خاطراتی بود که درآن  لحظه  از ذهنم می گذشت .تصمیم گرفتم از اشنایان نسبی  کمک بگیرم از اینکه  یکی از از معلیمن آن خانواده  که به خانواده جمهور مشهور بود بعنوان معلم راهنما در اداره کار می کرد مطلع بودم .پس نزدش رفتم و بعد از کلی تجزیه تحلیل تصمیم گرفتم روستای رحمانیه را انتخای کنم بقیه دوستانم در منطقه کاسف و درونه تقسیم شدند ،تنها خوبی رحمانیه فاصله کم تا بردسکن و برخوداری از نعمت برق بود .سرانجام کار تقسیم به پایان رسید و به اتفاق اقایان محمد پورو یعقوبی به قصد آوردن وسایل برای شروع زندگی مجردی راهی منطقه شدیم. خوب یادم هست که دور فلکه بردسکن راننده پیکانی را دیدیم قرار شد ( فکر کنم 3500تومان )ما رو تا عشق اباد تقریبا 170 کیلومتر  ببره. در ان زمان هنوز جاده فعلی برسکن به طبس نبود و در بعضی قسمت ها در حال زیر سازی بود .از بردسکن به راه افتادیم تا درونه را بخوبی امدیم ولی  جاده  هنوز خاکی بودادامه راه  از داخل کویر لوت می گذشت .با امید بخدا به راه افتادیم تقریبا یک ساعتی پیش رفتیم آرام آرام دلهایمان می لرزیدچون فاصله بین درونه تا تپه طاق (روستای بعدی )تقریبا 50 کیلومتر بود .جاده از حالت خاکی هم خارج شده بود وبیشتر به مسیر رفت و آمد اشرار شباهت داشت .اقای محمد پور خیلی اصرار داشت برگردیم آقای یعقوبی با متانت همیشگی اظهار نظزی نمی کرد ولی من و راننده موافق به ادمه راه بودیم یواش یواش دل راننده هم خالی شد .من که از اینکه  ایشون حتی باک بنزین ماشین را پر نکرده بودو از ظرفی اب  چندانی هم با خودش  ندارد خبری نداشتم  ، در بحث رفتن و برگشتن به یکبار ایستاد که ماشین جوش اورده ،تقریبا کویر نمک تمام شده بود ولی هیچ چیزی دیده نمی شد بیابان وبرهوت بودو در طرف غرب ما چند کوه کوچک دیده می شد  . راننده از اوضاع بهتر خبر داشت . ظهر 14 شهریور گرمترین موقع سال وسط کویر  بد جوری دلش را خالی کرده بود .از ماشین پیاده شدیم تنها یک چهار لیتری اب با خودش داشت چند لحظه صبر کردیم وبعد از سریز کردن آب تصمیم گرفتم کمی خودمان را به کوهی که در نزدیکی دیده میشد نزدیک کنیم .بعد از چند کیلومتری دوباره ماشین جوش اورد واین بار اغاز مصیبت  برای همه مابود، چون تازه خبردار شدیم که راننده محترم  بنزین هم به اندازه کافی ندارد  و اوضاع آب هم که بسیار بدتر بود  . هر کدام پیشنهادی میدایم نمیدانم چرا در ان شرایط من اصرار به ادامه داشتم ولی بالاخره نظر بقیه  پیروز شد و قصد کردیم برگردیم ولی ماشین آب نداشت .کسانی هم که پیکان داشتند خوب میدانند  این ماشین براش اب خیلی مهمه وگرنه عواقب بدتری دارد .مشکل مهم ما اب بود .یادمه یک لحظه اقای محمدپور کنار کوه را نشان داد که شبه وار چند تا شتر دیده می شدند راننده پیشنهاد داد دو نفر بطرف شترها رفته واگر اب نبود با چاقویی که تو ماشین داشت شکم شترها را بشکافیم تا لااقل از تشنگی تلف نشویم .من واقای محمد پور با جسارت به طرف شترها به راه افتاده دیدم فاصله ما تا جایی که شترها بودند نزدیک 3 کیلومتر بود .ظرف چندانی هم با خود نداشتیم فقط و فقط یک چهار لیتری بود یکی دو تا از شترها به ما نزدیکتر بودند به طرف انها حرکت کردیم ولی انسان تشنه در بیابان و شکار شتر !! به جرات میتوان گفت اگر 10 نفر هم بودیم قادر نبودیم حتی به یکی شتران پیر ومسن نزدیک شویم .کاری بسیار بیهوده بود .اینجا بود که  فقط یک امید در دلها مانده بود  .وتنها یاد خدابود که ما را آرام می کرد  .دیدن ابهای خشکیده وچشمان خیس اقای محمد پور  ناخودگاه نگاهم را به طرف کوهها واستورایش در دل کویر انداخت . در دامنه کوه سرسبزی بسیار کوچکی دیده میشد ، وچندین شتر که در آن محل استراحت می کردند تصیم گرفتیم  آن طرف برویم ، هر چه بیشتر نزدیک می شدیم خشکی لبها بیشتر و مسیر چشمه ای که کاملا خشک شده بود مشهودترمی شد .دعاهایی آقای محمد پور و زمزمه های زیر لبهایمان  فقط و فقط  تقاضای امداد الهی بود.هیچ وقت نپرسیدم در آن لحظه آقای محمدپور چه دعایی زمزمه می کرد  ولی خشکی لبهاییش حال من را مضطرترمیکرد. هر چند قطعا می دانم که  ذکر ایشان نیز ایه الکرسی بود .دوستانم را بخوبی می شناختم دو سال در تربیت معلم شب و روز  با هم زندگی  کرده بودیم .بیان آن لحظات بعد از چندین سال هنوز برایم سخت وسنگین است. سرانجام به کنار چشمه خشک و بی آب رسیدیم. ازدور ودر  فاصله 3 کیلومتر آنطرفتر  چشمانی که منتظر آب  به ما دوخته بودند و  در کنار چشمه امبد هایی که می رفت تا به  ناامیدی تبدیل شود. قطعا  میدانم بیاد چه صحنه ها و مصیت هایی می افتید  .به سرچشمه ،چشمه خشکیده رسیدیم .هر خیری که خدا اموتش را رحمت کند خروجی سرچشمه را گود کرده و به شکل حوض در آورده بود .ولی گرمای هوا باعث شده بود که چشمه کامل خشک شود.نمیدانم بیان این قسمت خاطره دوستانم را ناراحت نخواهد کرد انشا.. که من را خواهند بخشید.داخل حوضچه سیمان شده با پهن شتر پر شده بود و مقداری از اب  که گاهگایی و به صورت قطره های  از چشمه خارج می شد در زیر لایه های ان باقی مانده بود .البته به نظر میرسید واقعا اب بود چون آثار پوزه شترها نیز برای استفاده از این اب مشخص بود . شاید بیان این قسمت حال بعضی ها را خراب کند ولی با کنار زدن سعی کردیم کمی آب راتصفیه کنیم .واقعا نعمتی بود .نجات جان چهار انسان تشنه که اگر نبود قطعا من و آقای محمدپور حتی تا نزدیکی ماشین هم نمی رسیدیم . یادم هست دوتا ظرف فلزی انجا بودلذا چهار لیتری و ان دو تا ظرف را اب کرده وبه محل استقرار ماشین برگشتیم .دیگر هیچ کس مخالف برگشتن نبود . تنها ترسمان بنزین بود که با نذر وسلام وصلوات به درونه برگشتیم برای بنده خدا بنزین فراهم کردیم و او را به  بردسکن فرستادیم و خودمان نزدیکیهای غروب بود که به خانه یکی از بستگان اقای محمد پور رفتیم .خیلی مهربان بودند .چه پذیرایی !!!با ماست چکیده و روغن حیوانی از ما پذیرایی شد .تازه فهمیده بودیم اشتباهی بجای جاده طبس بطرف شاهرود رفته بودیم جاده ای که الان کامل شده است .آن چشمه  نیز بنام چشمه گورخری مشهور بود و بعلت بودن گوره در کوههای منطقه به این نام مشهور شده بود .پیرمردی که مشخص بود کاملا منطقه را می شناخت تعریف میکرد که دقیقا پشت ان کوه آبادی بوده که اگر 20 کیلومتر دیگر ادامه میداید میرسیدید . شب شده بود . پسر این خانواده نفس نفس زنان  امد وخبر داد که کامیونی بطف عشق اباد میرود  .با سرعت به کنار جاده رفتیم وبا خوشحالی  و با رضایت کامل روی تاج کامیون سوار شدیم .خیلی خوشحال بودیم کامیون اقای ذبیحی بود  که در حال حاضر از بستگان سببی هستند .ولی هنوز نتونستم خاطره اون روز وشب را برای ایشان تعریف کنم .ان شب با اقای محمد پور به خانه ما رفتیم .روز و شبی که هیچ گاه از یادم نخواهد رفت وبیانش یک یاد اوری  کوتاه برای خودم و برای کسانی است  که امروز به راحتی استخدام می شوند و در زمانی که خدمت در مناطق محروم به آنها  تکلیف می شودخیلی برایشان سخت و ناگوار است    .هرچند به برکت بازسازیها و ابادنیها خوشبختانه این محرومیت ها از بین رفته ولی چه کنیم که متاسفانه جدیدا به شهر نشینی عادت کردیم وحتی پذیرفتن سختی های نسل های گذشته برایمان گاهی خنده دار شده است .این خاطره مربوط به سال 75 بود امیدورام در اینده بتوانم خاطراتی را از از سالهای ابتدای استخدام وروستاهای محروم  بنویسم . 

 





خاطرات

 

چند سالی داریم همه جوره جور این خودرو های داخلی را می کشیم .حرفی هم نداریم با افتخار اینکار را کردیم تا به واسطه فدا شدن خیلی چیزها صنعتی که اکنون که دیگر نوپا نیست در کشورمان جان بگیرد .اخطارهای پلیس کشور را همه در خصوص مشکلات خودروهایی که یا مشکل ترمز داشتند، اتش می گرفتند ، عیب جعبه فرمان ،ضعف ستون های اتصال به سقف و...  همه خوب بیا د داریم وهنوز هم ایرادات فراروانی در این خودروها وجود دارد از طرفی خط تولید پیکان را بیاد داریم خودرو هایی که دیگر  به ندرت در خیابانها دیده می شوند .صنعتی که اگر حمایت همه جانبه دولت وعلی الخصوص  تمکین مردم نبود امروز به خودروهایی لوکس تبدیل نمی شدند متاسفانه این روزها باز هم این صعنت مشکلات عدیده ای دارد  صعنتی که به روایت صاحبان آن برا ی تهیه انرژی وحقوق ودستمزد کارکناننش مانده وحالا که مردم در بدترین شرایط قرار دارند بازهم مثل اینکه مردم باید به داد این صنعت برسند.بجای اینکه مردم حرفی بزنند و از این قیمت های عجیب و غریب برای این کیفیت ها ناله سر دهند الان خودرو سازان هستند که دست پیش گرفته اند وهمه جوره گورده مردم را فشا ر می دهند .

مهمترین مواردی که خودروسازان بابت این نوسانات قیمت می گویند ، گرانی مواد اولیه، افزایش قیمت قطعات و ضعف قطعه‌سازان، بار مالی بالا و همچنین مشکلات ناشی از تورم عمومی است اما متاسفانه خودروسازان به قیمت مصوب پایبند نیستند. ومهمتر  چرا ما شاهد افت تولید خودرو هستیم.

مسئله ای که برای من قابل هضم نیست این سوال است که مگر ما هنوز برای ساخت خودرو قطعات را باید وارد کنیم که مسلما جواب خیر است وهمه می دانیم فقط ما دستگاههای مادر را وارد می کنیم که همه وارد شده اند.

از سوی دیگر ، هم‌اکنون خودرویی مانند پراید، به موهبت وارد کردن تجهیزات و ماشین آلات، نیازی به ارز ندارد، چرا که یک بار برای همیشه ارز را در وارداتی که برای ما قطعه بسازد و پرس‌کاری کند و مراحل گوناگون تولید را انجام بدهد، به کار برده‌ایم.

اما جای سوال دارد علت گرانی خودرویی که هم اکنون وابسته به ارز نیست نه به علت صاحب فن‌آوری شدن، بلکه به علت وارد کردن ماشین آلات خارجی که تولید قطعات و مراحل گوناگون تولید را انجام می‌دهد‌ چیست؟

ما منکر افزایش نهادهای اولیه نیستم .فولاد آهن و...دیگر و ولی باز هم سوال مگر در این موارد ما نیز مشکلی داریم.مگر معادن کشورمان را فراموش کرده اید !چه اشکالی دارد چند سالی با این شیوه مدارا شود و این نهادها به این صنعت تزریق شوند  

به نظر من وقت آن رسیده که این بار کمی خودرو سازها مردم را درک کنند و به بهانه هایی متفاوت روز به روز شاهد افزایش این قیمت ها نباشیم .در جاهایی دیگر می شنویم که قرار است قیمت ها ازاد شود در این موضوع هم بهتر است دولتمردان ما یک طرفه موضوع را نبینند ،این چندین سالی که بپای این صنعت نشستیم هیچ !!!بازهم اگر کمکی به کشور می شود می پذیریم ولی باید

با آزاد شدن قیمت خودرو، دولت تعرفه واردات خودرو را نیز صفر کند تا من مصرف کننده  در یک بازار رقابتی قادر باشم خودروی مورد نیاز خود را انتخاب کنم.

یکی از فعالان این عرصه فرموده بودند ((خودرو نان شب نیست که لازم باشد قیمت آن را پایین نگه داریم. بلکه محصولی است که در سال های آینده می تواند خریداری شود و یا امروز خریداری شود و اقساط آن در آینده پرداخت شود))

برادر گرامی حاضرید یک هفته بدون ماشین باشید البته شاید شما راننده دارید و خرید خانه را هم با ماشین دولتی برایتان انجام می دهند ولی بسیار مردمی و کارمندانی داریم که اگر خودروشان نباشد نان شبشان نیست اگر خودرو نباشد ماهیانه باید رقم بالایی حق سرویس خود واعضای خانواده اش بدهد .

بی شک در این مقاله قصد بیان تبعات نداشتن خودرو وبیان مشکلات مردم را ندارم پس به همین کوتاه بسنده می کنم لذا دوست عزیز اگر خودرو را از مردم بگیرید سفر را از آنها گرفته اید و به همان نسبت بیماریها را افزایش داده اید این حرفها مطالبی نیست که خودم برای دفاع از این موضوع بیان کنم تحقیقات علمی است که همه آن را باور داریم .

پس از دولتمردان محترم خواهشمندیم بجای بیان بهانه های خودرو ساران  کمی هم از برداشتن تعرفه واردات  خودرو صحبت به میان آید آن وقت است که این خودرو سازانی که هر روز به بهانه ای بر قیمت هایشان  می افزایند و بازار گرمی می کنند  خود راهی برای حل مشکل پیدا می کنند






نیازی به هیچ تبلیغی نمی بینم با کلیک بر روی بنر بالا عضو شوید و در امد ایتنرنتی واقعی کسب کنید بعد از اینکه وارد سایت شدید ایمیل خودتان را که بعنوان نام کاربری شما حساب می شود وارد کنید و اینتر را بزنید صفحه ای باز می شود که باید نرم افزار شرکت تبلیغاتی 20 دلارز 2 سورف را دانلود کنید که حجم آن 1.45 مگا بایت است و در مراحل نصب(در مرحله ی نصب نرم افزار تا پایان به اینترنت متصل باشید) باید نام و جنسیت و زبان و اگر سایت یا وبلاگ دارید وارد کنید بعد از تکمیل برای شما یک ایمیل که پسورد ورود به سایت است ارسال می شود که باید بعد از ورود به سایت آنرا در قسمت Account  تغییر دهید. بعد از نصب برنامه یک بنر در زیر صفحه نمایش کامپیوتر شما دیده می شود که با اتصال به اینترنت تبلیغات نمایش داده می شود و شما حداقل از همین بنر ماهیانه 10000 پوینت درآمد دارید بدون هیچ زیر مجموعه . اما اگر خود بنر یا لینکی که سایت برای زیر مجموعه جمع کردن در اختیار شما می گذارد توسط دیگران فقط نمایش داده شود 1 پوینت و اگر کلیک شود 10 پوینت به شما تعلق می گیرد و همچنین از طریق زیر مجموعه های خود تا 10 مرحله از 10% درآمد آنها بهره مند خواهید شد.به خاطر لزوم رعایت زیرمجموعه عضویت از روی بنر برای این سایت الزامی بوده وگرنه بدون شک پس از مدتی از این سایت حذف خواهید شد .

ادامه مطلب...




با عنایت به برگزاری دوره آموزشی با عنوان رایحه انتظار (حکومت مهدوی و وظایف منتظران)از طرف مرکز آموزش مجازی مهدویت بدینوسله به اطلاع می رساند،کلیه همکاران شاغل در آموزش وپرورش و یا کارکنان شاغل در سایر  ادارت می توانند جهت ثبت نام به سایت ذیل مراجعه و ضمن مطالعه 15 درس در خصوص آشنایی با امامت حضرت مهدی عجل ا.. از 20 ساعت ضمن خدمت آن که دارای مجوز از معاونت توسعه مدیریت می باشددر ارتقا حق شاغل استفاده نمایند . بعد از مطالعه هر درس آزمونی با 4 سوال وهمچنین  در پایان 15 جلسه آزمونی کلی بصورت مجازی از کلیه درسها(20 سوال ) بعمل می آید لذا مطالعه دقیق کلیه دروس الزامی است .مزید اطلاع اعلام می گردد دوره دیگری در سایت با عنوان دوره عطر انتظار نیز در سایت به صورت مجازی قابل مطالعه و شرکت می باشد  که فقط جنبه دانش افزایی داشته و در ارتقا حق شاغل (به عنوان دوره ضمن خدمت مجوز دار ) قابل محاسبه نیست .همکاران محترم می توانند جهت اطلاع بیشتر با آدرس ایتنرنتی http://mahdaviat.org مراجعه و یا درقسمت نظرات وبلاگ سوالات را مطرح نمایند.مزید اطلاع و با عنایت به سوالات همکاران اعلام می گردد چنانچه همکاری در یکی از دروس نمره لازم (سه جواب صحیح از 4 سوال )کسب ننماید تا 5 ساعت بعد حق شرکت در آزمون را ندارد.ضمنا محدویتی از نظر تعداد بار شرکت در آزمون تاکنون در سایت قرار نگرفته است .شرکت در دوره رایگان و هزینه ارسال مدرک ضمن خدمت پنچ هزار تومان می باشد .






همه ماها خوب میدونیم که اصلاً اوضاع خوبی توی کشور جریان نداره . قصد نداریم کسی رو متهم کنم . قصد شعار دادن نداریم . مشکل از این حرفا رد شده . این نوشته نه سیاسیه و نه قصد تحلیل اوضاع داره و نه دنبال متهم میگرده . این نوشته عین یه درده که این روزا داره یواش یواش عین خوره همه چیزو میخوره و جلو میره .
> >>>>متاسفانه یک مشت دلال مثل زالو و کفتار به جون مردم افتادن و هر روز یک چیزی بهونه میکنن تا خون بیشتری از بدن بی رمق مردم بکشن . از ارز و طلا و ماشین و مسکن گرفته تا ارزاق عمومی و ... حالا چشممون به جمال آجیل هم روشن شد!!! . من واقعاً نمیفهمم چه اتفاقی افتاده که آجیل توی یک هفته باید 2-3 برابر بشه!!! اگه تولیدکننده سودی میبرد آدم برای خودش توجیه میکرد که لااقل آدمای زحمت کش سودبردند ولی متاسفانه زالوها و کفتارها به صف شدن تا شیره جون کشاورزو با مزه خون مردم یکجا بالا بکشن
> >>>>الان خیلی از هم وطنامون حتی دیگه توان سیر کردن شکم خودشون و خانواده شونو ندارن . توان خرید یه دست لباس رو ندارن . توان تامین هزینه تحصیل بچه اشونو ندارن ...
> >>>>حالا چرا بحث آجیلو وسط کشیدم ، شاید هنوز برای خیلی از ماها 300-400 تومن هزینه آجیل عید اونقدر نباشه که توان مالیمونو تحت فشار بزاره اما این پول میتونه شب عید یه خانواده رو برقرار کنه . میتونه هزینه خوراک 1 ماه یک خانواده رو تامین کنه . قصدم این نیست که بگم بیاییم پول آجیلو به اونایی که نیازمندن و آبرودار کمک کنیم . قصدم اینه که بگم بیاییم " با هم وبرای هم بودنو" تمرین کنیم . نخریدن و نخوردن آجیل کسی رو نمیکشه . اما خریدنش یک مشت مفت خور دلالو ( صنف و بازار به دل نگیرن منظورم دلالهاست) خرکیف میکنه و صد البته جری تر که دفعه بعد یک چیز دیگه و یک شکل دیگه براشون عامل مکیدن خون مردم بشه . قصدم اینه که بیاییم به جای شعار دادن
> و عمل نکردن ، اینبار بدون شعار عمل کنیم . بیاییم پوزه دلال جماعتو بمالیم زمین تا حواسش جمع بشه که نه بابا ، دیگه از اون خبرا نیست .
> >>>>اگر 15 میلیون خانواده بطور متوسط 100 هزار تومن توی جیب دلالای آجیل بکنن ، همین یک قلم میشه 1500 میلیارد تومن!!! پولی که بلافاصله میره توی یک مسیر دیگه و هر بار فربه تر و فربه تر میشه و دمار مردمو درمیاره .
> >>>>حرف ساده است . بیاییم امسال آجیل نخریم و یک نوشته قشنگ روی سفره هفت سینمون ، میزمون بزاریم که برای چی اینکارو کردیم . اگر کسی دوست داشت ( دوست داشت بدون هیچ اجباری ) میتونه معادلشو به افراد نیازمند اطرافش یا مثلاً به زلزله زده هایی که یک زمستون وحشتناکو گذروندن کمک کنه تا اونها هم یه کمی عید داشته باشن یه کمی مرهم آلامشون باشیم یه کمی "بگیم" هموطن ما کنارت هستیم . نه اینکه با یه نوشته توی فیس بوک... با گفتن 4 تا جمله توی جمع ابراز هم دردی بکنیم . میتونیم با پولش مواد خوراکی ، لباس ، یا هر چیز ضروری دیگه تهیه کنیم و ببریم دم خونه یه آدم زحمتکش که روزگار نامرد دستشو خالی کرده ، زنگو بزنیم و بزاریم پشت
در و بریم . اگر هم دوست نداشتیم پولشو بزاریم جیب خودمون . حداقل
نزاشتیم یه مشت مفت خور بخورن و ببرن و به ریشمون بخندن .
> >>>>بعضی ها فکر میکنن : مگه میشه! عیده! آبرومون...! ... ... ... ما که فکر میکنم میشه و قشنگتر هم هست . آبروی آدم به اینه که انسان باشه . آبرویی که بند 4 تا تخمه و آجیل باشه همون بره بهتره .
> >>>>ما ( یه تعدادی از دوستان ) تصمیم گرفتیم هزینه آجیل امسال رو لباس بخریم برای زلزله زده های ورزقان و ببریم اونجا بینشون تقسیم کنیم و نه خودمون آجیل میخریم و نه جایی میخوریم . هر جا هم که بریم برای دید و بازدید یه کارت به سینه امون میزنیم و روش مینویسیم چرا اینکارو کردیم . سر سفره هفت سینمون هم یک نوشته خواهیم گداشت و موقع پذیرایی مهمون روی میز میزاریم که هزینه آجیل امسالو به نیازمندان دادیم . تا این مسئله جا بیفته
> >>>>توی این روزای بی کسی یه کمی کس و کار هم دیگه باشیم .
> >>>>امیدوارم با انتشار این موضوع و عمل به اون ( 1: نخریدن آجیل ... 2: اگر دوست داشتید هزینه کردن پولش برای افراد نیازمند دور وبر خودتون ) هر کدوم سهم خودمونو ادا کنیم . از آجیل شروع کنیم ، اگر خوب بود سراغ چیزای دیگه هم میریم.







الله اکبر

الله اکبر

الله اکبر

الله اکبر

الله اکبرالله اکبر

 






نظام جمهوری اسلامی ایران از معدود نظامهایی که با دین گره خورده و مردم در این مسیر جدایی از دین را تحمل نمی کنند و هر جایی مسئول یا مسئولینی به بیماری سیاست بدور از دیانت مبتلا گردند مورد پذیرش واقع نخواهند شد .البته آنچه مهم وقابل ذکر است دولتمردان بدور از سیاست  نیز هادی این برهه از خطیرترین عرصه های استقلال وپیشرفتمان نخواهند بود، ولی فداکردن ارزشهای دینی  در برابر سیاست ، برای این ملت  در هیچ شرایطی قابل قبول نیست .

درک انقلاب وحساسیت های موجود از مهمترین مسائلی است که همگان باید مد نظر قراردهند .انقلابی که پله های به اصطلاح نردبان ترقیش ،در گام های آخر ومشابه فردی است که در گذر از یک نردبان بلند بر بلندای آخرین پله های آن قرار گرفته ،آنجایی که اگر سقوط کند شکستن استخوانش حتمی ولی اگر صعود کند آرامشش صد چندان و راهش برای  افتخار هموار خواهد شد .استرس حاکم بر چنین فردی را به مثابه استرس کنونی حاکم بر دولتمردانمان می دانیم .لذا بدخلقی های اخیرشان ،ناشی از شرایط موجود بوده  ومسلما این حساسیت واسترس ها ضریب خطای آنها را بالا برده است . شک کردن در تلاشهای خانواده ای متدین وانقلابی که یکدل ویکصدا در مسیر انقلاب گام نهاده و یا رئیس جمهوری که به اذعان خود مسئولین ومخالفینش از پرتلاش ترین افراد از صدر انقلاب بوده شایسته بدگمانی و قرار دادن آنها در صف فتنه گران نخواهد  بود .

بی شک مدیریت عالمانه رهبر گرانقدرمان و اعتمادی که از حسن مدیریت های ایشان سراغ داریم چراغ راهی  برای مسئولین وفصل الخطابی برای پایان این  استرس ها بوده و خواهد بود .و آن  لحظاتی که این انقلاب بر فراز این دیوارهای بلند چنگ زده ونهال بارور شده از خون شهدای جنگ وانقلاب در مسیر هموار خود قرارمی گیرد،احساس می شود.انقلابی که بی شک تشبیه آن در این شرایط به درختی ستبر در میان جنگلی بزرگ سزاوارتر خواهد بود، درختی که بی شک در حال حاضرنیز سایه اش بر سر بسیاری از درختان بزرگ جنگل سنگینی می کند .

تهدیدات دشمنان نیز در عصر اخیر به مثابه تند بادهایی است که به خیال خام خود شاید بتوانند ما را از قرار گرفتن بر بلندای افتخار دور ساخته و یا پله ای از این مسیر را تخریب و راه را ناهموار سازند .به نظر میرسد تجدید بیعت مردم با آرمانهای انقلاب در 22 بهمن همچون گذشته گام دیگری در راه این صعود خواهد بود .مردم خواهند آمد تا یکصدا فریاد وحدتشان را سر بدهند ،تا بفهمانند که قصه بید وباد همچنان تکرار شدنی است ،خواهند آمد تا بگویند که لحظه ای از انقلاب وامامشان وشهدای انقلابشان جدا نیستند تا نشان دهند: با چشم پوشی از خطای مسئولان اعتماد به نفس تازه ای را پشتیبان راه خواهند نمود  ،می ایند تا نشان دهند که از خواص خاصترندو در بصیرت بصیرتر ،می آیند چون امروز سرمشق بیداری اسلامی برای تمام مسلمانند.

پس می آییم چون دوباره تاب شنیدن أین عمار نداریم   ، می آییم  تا علی تنها نماند .تا تحریمهایشان برایمان فرصت شوند .می آییم تا ثابت کنیم این روز در یادمان به حاشیه نخواهد رفت . می آییم تا ببیند که انقلابمان زنده است ،رشد می کند ،رویش دارد نه ریزش .

یادمان باشد که بنیانگذار این انقلاب برایمان گفت که : ((تا کفر و شرک هست ،مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم ...امروز جنگ حق و باطل ، جنگ فقر و غنا ، جنگ استضعاف و استکبار و جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است و من دست و بازوی همه ی عزیزانی که در سراسر جهان ، کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند می بوسم)) 

پس می آییم تا ندای مان را مسلمین بحرین ومینمارو....بشنوند

و خواهیم آمد برای هزاران دلیل دیگر  که همه آن در چند کلمه  :  فقط وفقط اسلام است و اتقلاب ،رهبر وخون شهیدانمان  خلاصه خواهدشد  .

نصر من الله وفتح قریب ..