یا محمد؛ جهان را به یمن قدوم تو آفریدهاند و تو را رحمة اللعالمین نام نهادند، اما هستند کسانی که از درک این رحمت عاجزند.
تربیتی
یا محمد؛ جهان را به یمن قدوم تو آفریدهاند و تو را رحمة اللعالمین نام نهادند، اما هستند کسانی که از درک این رحمت عاجزند.
گفتم : خستهام.
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
:.:از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.
گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره.
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.
گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یهاشاره کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.
گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.
گفتم: دلم گرفته.
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.
گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله.
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل عمران/159) ::.
گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلبعلی وجهه خسر الدنیا و الآخره
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن. اگه خیری بهشون برسه، امن وآرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تودنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11) ::.
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم.
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم.
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/104) ::.
گفتم: دیگه روی توبه ندارم.
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/2-3) ::.
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/53) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛عاشق میشم! ... توبه میکنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذییصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش وفرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشناییبیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43) ::.
در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست،
پس برخیز تا چنین مردمی بگریند ...
..
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند
..
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که
وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم
..
سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید
..
همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که
"ای کاش"
تکیه کلام پیریت نشود
..
چه داروی تلخی است وفاداری به خائن،
صداقت با دروغگو،
و مهربانی با سنگدل ...
..
مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست،
مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن ...
..
اگر حق با شماست، خشمگین شدن نیازی نیست
و اگر حق با شما نیست، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید ....
..
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها،
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم
..
فریب مشابهت روز و شبها را نخوریم
امروز، دیروز نیست
و فردا امروز نمیشود ....
..
زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان
..
برای دوست داشتن وقت لازم است،
اما برای نفرت
گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است.
..
گاه در زندگی، موقعیت هایی پیش میآید که انسان
باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد.
..
به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: "مگه کوری؟"
..
مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی،
بدان که زندگی می کنی ...
..
هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است
..
برای زنده ماندن دو خورشید لازم است؛
یکی در آسمان و یکی در قلب ...
..
در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمی ماند
امـا آنچه خوب است همیشه زیباست ...
..
هیچ انسانی دوست نداره بمیره !
اما همه آرزو میکنن برن به بهشت.
اما، یادمون میره که برای رفتن به بهشت اول باید مرد ...
..
از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها، مهریها، اسفندی ها
چـون بهتـرین هستند
سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها، تیری ها، دی ـی ها
چـون صادق هستند
سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری ها، آذری ها، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـی ها، خرداد ـی ها، بهمن ـی ها
چـون دوست ِ واقعی هستند
..
زیباترین عکس ها در اتاق های تاریک ظاهر می شوند؛
پس هر موقع در قسمتی تاریک از زندگی قرار گرفتی،
بدان که خدا می خواهد تصویری زیبا از تو بسازد.
..
نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع میکنیم
بلکه قلبهایی است که جذب میکنیم
..
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ..
ریزعلی حال و هوای مسافران را هم از یاد نمیبرد و میگوید: وقتی به آن ها گفتم که چه اتفاقی افتاده و صحنه را نشانشان دادم، آن وقت بود که متوجه شدند، جان حدود هزار نفر نجات پیدا کرده است و آن قدر به شعف آمده بودند که بازرس قطار همان شب، تمام جیبهایش را گشت و 50 تومان به من انعام داد.
داماد ریزعلی میانه سخن پدر خانمش را پی میگیرد و بیان میکند: الان برخی از مأموران قطار که هنوز زندهاند و بازنشسته شدهاند، وقتی خاطره آن شب و صحنه آن درّه را تعریف میکنند، از شدت هیجان به گریه میافتند.
ریزعلی ادامه میدهد: چون لباسهایم درآورده و لُخت شده بودم و عرقریزان بر روی ریل دویده بودم، آن شب سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و 15 روز در یکی از درمانگاههای میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آنقدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام داراییام را خرج کردم.
یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتابهای درسی بچهها شد، اما تا سال 69 یا 70 هیچکس جز اهالی روستایمان نمیدانست که دهقان فداکار منم؛ تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستانهای تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند.
* همه چیز در مملکتمان داریم، فقط خدمت کنید!
وقتی از ریزعلی میپرسیم که «با یادآوری داستان آن شب و دیدن آن در کتابهای دانشآموزان، چه حال و هوایی پیدا میکنی؟» فقط در یک جمله میگوید: «به آن شب افتخار میکنم» و ادامه میدهد: «دانشآموزان محله که من را میشناسند، همیشه ماجرای آن شب را سؤال میکنند و خوشحالیشان را هم ابراز میکنند. »
دهقان فداکار کتابهای دانشآموزان ایرانی حرف دلش را با مردم اینطور میگوید: وقتی وضعیت کشورهای همسایه مثل عراق و افغانستان را میبینم، میگویم شکر خدا همه چیز در مملکت ما فراوان است، اما فقط یک درخواست دارم و آن هم اینکه به مملکت خود خدمت کنید.
* قامت رعنایی که در زیربار مخارج خم شده است
دهقان فداکار که این روزها با بیماری «آب مروارید» دست و پنجه نرم میکند و چشمان پُرفروغش از این درد رنجور شده، میگوید: دو سال است که چشمانم آب مروارید آورده است و همسرم نیز حدود 7 – 8 سال است که دیسک کمر دارد.
ریزعلی یادآوری میکند که دفترچهای از طرف بیمه کارکنان راهآهن برایش تهیه کردهاند که البته چون بیمه تأمین اجتماعی نیست، در هیچ جا آن را قبول نمیکنند و هزینههای درمان را خودش به هر زحمت و مشقتی است، تأمین میکند.
وقتی از او میپرسیم که «در این سالها کسی از مسئولان به دیدنت آمده یا خیر؟» میگوید: «نه، هیچ کس نیامده است!»، اما یادی از «مرحوم دادمان» وزیر پیشین راه و ترابری میکند که در زمان مدیریتش بر راهآهن کشور هدیه سفر مشهد را برای دهقان فداکار و خانوادهاش فراهم کرده بود و در زمان کوتاه وزارتش هم مستمری ماهانهای را برایش جور کرده بود، اما الان چیزی از آن دستگیرش نمیشود، جز حدود 100 هزار تومان!
ریشه این مسئله هم به سالها پیش برمیگردد؛ زمانی که ریزعلی ضمانت وام 8 میلیون تومانی یکی از اقوامش را کرده بود، اما حالا که آن شخص فوت کرده و خانوادهاش هم خُلف وعده کردهاند، اقساط وام از حقوق 300 هزار تومانی او کم میشود!
آن طور که داماد ریزعلی میگوید، 6 سال است که اقساط وام از حقوق دهقان فداکار مردم ایران کم میشود، اما هنوز اصل مبلغ وام باقی مانده است!
* تنها درخواست ریزعلی؛ تواضع، شرمندگی و دیگر هیچ!
پیرمرد دردمند اما آبرومند و با عزت، جوانان را سرمایه مملکت میخواند و به آن ها توصیه میکند که به کشورشان پایبند باشند و به آن خدمت کنند و وقتی از او تقاضا میکنیم که حرفش را با مسئولان بگوید، متواضعانه میگوید: «هیچ تقاضایی ندارم، جز این که اگر امکان دارد فکری به حال وامی که ضمانت آن را کردهام و الان اقساطش از حقوقام، کسر می شود بکنند. »
و در ادامه حرفی میگوید که ما از شنیدنش شرمنده میشویم؛ «اگر الان میتوانستم برای گذران زندگی حتی نگهبانی هم میکردم، اما توان بدنی ندارم. »
پایان این گفتوگوی صمیمانه با میهماننوازی دهقان دوستداشتنی و همسر و دختر و دامادش هم زمان میشود؛ با اصرار خانواده ریزعلی بر سر سفرهای ساده و بیریا، ولی همراه با یک دنیا مهربانی و معنویت مینشینیم؛ و کیست که در گوشهای از دنیا، چنین سفرهای پیداکند که انگار همه خوبیها و مهربانیها در وجود صاحبش جمع شده است.
کمکم از خانه گرم ریزعلی بیرون میآییم، در حالی که دنیا دنیا عشق و محبت نسبت به این بنده خالص خدا در دلمان موج میزند، اما این سؤال هم بیش تر از قبل ذهنمان را میآزارد که آیا کسی از متولیان امر، سراغ خانه دهقان فداکار را خواهد گرفت و لحظهای پای درد دل او خواهد نشست یا این رفت و آمدها هم چنان سهم مردم پایین شهر و رسانهها خواهد بود؟!
نمیدانم، اما شاید رسم دنیا، فراموشیست!!
با تشکر از مطلب جالب دوست عزیز در وبلاگ مرگ عاشق که بیانش را به نقل از ایشان به خاطر عشق به ریزعلی ضروری دیدم
ویک جمله من اضافه کنم بی شک بزگترین افتخار از برعلی حاجوی این است که در قلب همه کودکان ومردان وزنان این سرزمین جا دارد و زندگی معصومانه این ابرقهرمان معاصر حاکی از عدم تعلق مادی اوست .
ریز علی همان دهقان قهرمان کتاب های درسی همان کسی که پس از خواندن داستان شجاعت او همه مابه او می اندیشیدیم اکنون هشتاد سال دارد و بسیار فقیرانه زندگی میکند سرگذشت اش را بخوانید.
در گذر سالها و فصلها و روزها و در گوشهای از این خاک پهناور، قهرمان دوستداشتنی سالهای دور و نزدیک کتابهای درسی، در زیر غبار فراموشی روزگار میگذراند و کسی نمیداند در دل این پیرمرد 80 ساله چه غصههایی انباشته شده است.
انگار فراموشی رسم دنیاست؛ گویا قرار است قهرمانهای زندگیمان با گذر زمان در لابلای صفحات کتاب زندگی گم شوند و هیچ کس یادی از آن ها نکند، تا موقعی که درد و غم بر چهره آن ها بنشیند و تازه، شاید آن موقع گذر رهگذری بر کوی و برزن آن ها بیفتد.
یادمان نرفته و هرگز هم یادمان نمیرود، وقتی برگهای کاهی «فارسی» سوم دبستان را ورق میزدیم، داستان کشاورز جوانی را میدیدیم و میخواندیم که در دل شب ظلمانی و در اوج گمنامی، درس ایثار و فداکاری را برای آن شب و فرداهای آن روزگار به دیگران آموخت؛ مرد جوانی که از آن به بعد، همه او را با نام «دهقان فداکار» شناختند و حالا نیم قرن از آن شب میگذرد.
سرمای استخوانسوز پائیز، شب تیره و تار، ریزش کوه، ریلهای درهم پیچیده، سوت قطار، پیراهن، نفت فانوس، آتش و ... رژه مرگ بر روی خط آهن؛ اینها کلماتی است که با شنیدن نام «دهقان فداکار» ناخودآگاه ذهن دانشآموزان دیروز و امروز با آن ها درگیر میشود و جلوهای از درس زندگی را با خود مرور میکند.
امروز دیگر همه «ریزعلی خواجوی» را میشناسند؛ آری، «ریزعلی» همان دهقان فداکاری که میشناسی و میشناسیم، اما چه میشود کرد که امروز قهرمان فداکار سالهای دور و نزدیک کتابهای درسی، نه محتاج فداکاری دیگران، بلکه منتظر یک جرعه مسئولیتشناسی و قدردانی قدرشناسان است.
اسورهای آرام ، در کوچه پس کوچههای شهری شلوغ *
ازبرعلی حاجوی که در کتاب فارسی سوم دبستان به «ریزعلی خواجوی» معروف شده است، این روزها در سنین بیش از 80 سالگی روزگار خود را سپری میکند و البته این گذران زندگی، خالی از رنج و مشقتهای بیشمار هم نیست، آن هم برای کسی که برای بزرگترها و کوچکترهای ما حکم اسطورهای را دارد که تا زمان میگذرد، یاد و نامش در دلها باقی است.
در میان هیاهو و کشاکش زندگی ماشینی و در کوچه پس کوچههای شهری شلوغ، سراغ خانه ریزعلی را میگیریم و دقایقی پای حرفهای گفته و ناگفته او مینشینیم؛ کوچههای تنگ و صمیمی در مناطق قدیمی کرج و خانهای در طبقه همکف یک ساختمان 4 طبقه که جز صفا و سادگی و چند تکه اثاثیه معمولی، چیز دیگری در آن پیدا نمیشود.
ریزعلی در پنجمین روز از اسفند سال 1309 شمسی در یکی از روستاهای شهرستان میانه از توابع استان آذربایجان شرقی به دنیا آمده و حالا حدود 5 سال است که روستای محل زادگاهش را به خاطر شرایط سخت زندگی و تنهایی، ترک کرده و همراه با همسرش به منطقه «حصارک کرج» آمده است و زندگی میکند.
دهقان فداکار 5 پسر و 3 دختر دارد که هر کدامشان در گوشهای از تهران و کرج روزگار خود را میگذرانند و آن طور که خودش اشارهای گذرا میکند، یکی از پسرانش نیز جانباز سالهای حماسه و خون است.
* فداکاری با چاشنی کُتک / گمنامی تا دهه 70
به گزارش فارس «توانا»، هر چند بارها و بارها داستان آن شب سرد پاییزی را در کتابهایمان خواندهایم، اما شاید شنیدن داستان دهقان فداکار از زبان خودش لطف دیگری داشته باشد؛ هرچند بازگویی آن روزها با کمک داماد و دختر وی میسر میشود، چراکه قهرمان قصه ما به زبان شیرین آذری سخن میگوید و فارسی سخن گفتن برایش سخت است.
ریزعلی به شرح ماجرای شبی میپردازد که جان مسافران قطار تبریز به تهران را نجات داد؛ آن هم بر روی ریلهای آهنی و بر فراز درّهای 40 متری که اگر ریزعلی نبود و قطار از راه میرسید، شاید قطعههای کوچک و بزرگ آن غول آهنی و مسافرانش را باید در میان امواج خروشان رودخانه سرد پایین ریل پیدا میکردند.
ریزعلی میگوید: این واقعه به حدود 50 سال پیش و زمانی که حدود 31 الی 32 ساله بودم و یک فرزند داشتم بازمیگردد؛ یادم میآید اواخر پاییز بود که یک شب باجناقم میهمان من شده بود؛ ساعت 8 شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندان خود به تهران میروند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود 7 کیلومتری منزلمان برسانم.
هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم.
در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دو تونل بر روی خط آهن به خاطر ریزش کوه مسدود شده است و یادم آمد که قطار تا چند دقیقه دیگر از ایستگاه به سمت پایین راه میافتد، آن هم قطاری که پُر از مسافر است.
پیرمرد اینطور سر رشته صحبتهایش ادامه میدهد: با خودم گفتم «هر چه بادا باد»؛ راه افتادم به سمت ایستگاه، اما حدود دو کیلومتر که مانده بود متوجه شدم که قطار از ایستگاه حرکت کرده و چون وزش باد فانوسم را خاموش کرده بود، چارهای ندیدم جز اینکه کُتم را درآوردم و بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار به راننده علامت دادم.
وقتی دیدم که راننده متوجه نمیشود، با تفنگ شکاری یکی دو گلوله شلیک کردم که راننده متوجه شد و وقتی قطار کمکم توقف کرد، همه مأموران و مسافران از آن بیرون ریختند و اول فکر میکردند که من قصد سوار شدن به قطار را داشتهام! به همین خاطر، آنقدر کتکم زدند که له و لورده شدم!
دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری
می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با
طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده
اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره
باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات
است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر
دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای
عرفه.
عرفات نام جایگاهی است که حاجیان در روز عرفه (نهم ذی الحجه) در آنجا
توقف می کنند و به دعا و نیایش میپردازند و پس از برگزاری نماز ظهر و عصر به مکه مکرمه باز میگردند و وجه تسمیه آنرا چنین
گفته اند که جبرائیل علیه السلام هنگامیکه مناسک را به ابراهیم می آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت» و او پاسخ داد
آری، لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میکنند و بعضی آن را
جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است.
امام جواد علیهالسلام:( تا هنگامی که سپاسگزاری بندگان ادامه دارد نعمتهای خداوند قطع نمی شود)
امام محمد تقی علیهالسلام: بدان که از دید خداوند پنهان نیستی پس بنگر که چگونه هستی!
یا جواد الائمه
چون بخود نگریستم جز بی حیائی و بی شرمی در برابر ارباب خودم ندیدم
امشب دعایم کن تا دیگر باگناهانم دل فرزندت مهدی را نشکنم
محرم، ماه ایثار و از جان گذشتگی است! ماه عشق و شور و فریاد است! ماه سرافرازی بر فراز نیزه هاست!
ماه آمیختن با خون و آمیختن عشق است.
سلام بر حسین (ع)
ویژنامه هایی از محرم همراه با تصاویر زنده و مستقیم از حرم ملکوتی سیدالشهداء امام حسین علیه السلام پیشنهاد می کنم مطالب ارائه شده در لینک های زیر را در فرصت های مناسب مطالعه بفرمایید .
http://www.miadgah.ir/moharam
http://www.moharam.deznava.ir/
عید مبارک
درباره این عید بزرگ در لینک زیر مطالبی را از عالم ربّانى و خوش ذوق، مرحوم حاج ملا احمد نراقى، که لبریز از اندرزهاى اخلاقى و مواعظ عرفانى و
لطایف و ظرایف ادبى است مطالعه کنید.
http://www.tebyan.net/Index.aspx?pid=31042#01