مجلس ترحیم خودم
============

آمدم مجلس ترحیم خودم، همه را میدیدم
همه آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من میگفت، حس کمیابی بود
از نجابت هایم، از همه خوبیهایم
وبه خانم ها گفت، اندکی آهسته
تاکه مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چندروزی قفسی ساخته اند از بدنم"
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم، دوستانی دارم
همه شان آمده اند، چه عزادار وغمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،همه از خوبی من میگفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقتهایم،از صمیمیت دوران حیا
روح من غلغلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت وچای به یک لحظه فرو برد رفیق
دونفر هم گفتند این اواخر دیدند که هوای دل من جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی وکمی روحانی
وبشارت دادم که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود

یک نفر هم میگفت:من واو وه چه صمیمی بودیم
هفته قبل به او،راز دلم را گفتم
وعجیب است مرا،اوسه سال است که بامن قهر است
یک نفر ظرف گلابی اورد،وکتاب قرآن
که بخوانند کتاب وثوابش برسانند به من
گرچه بر میداشت رفیق،لای آن باز نکرد گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،وبه من فوتش کرد
اندکی سردم شد
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار وغمین
خوبی ام را می گفت
چه غریب است مرا،آن که هرروز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
وجوابی نفرستاد نیامد هرگز
آمد آنجا دم در،بالباس مشکی،خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،هیچ ذکری نفرستاد ولی
وگمان کردم من،من از او خرده ثوابی،نتوانم که ستاند
آن ملک آمد باز،آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی میخواهم
خبرآورد مرا،می شود برگردی
مدتی باشی،در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد،توراخواهم برد
روح من رفت کنار منبر وبه آرامی به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا میخواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم
من نمی دانستم این همه قلب مرا میخواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این همه گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،معذرت میخواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید وغش کرد
وبرادر به شتاب،مضطرب،رفت که رفت
یک نفر گفت که تکلیف مراروشن کن
اگر او زنده است هنوز،که باید برویم
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،ما بدانجا برویم،سوگواری بکنیم
عهد مانیست ،به دیدار کسی،کو زنده است، دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است
نام تکلیف الهی به لبم بود،چه بود؟
آه یادم آمد،صله مرحومان
واعظ آمد پایین،مجلس ازدوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید
ملک از من پرسید:پاسخت چیست؟بگو؟
تو کنون می آیی؟یا بدین جمع رفیقان خودت میمانی؟
چه سوال سختی؟بودن ورفتن من درگرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست، مرده باشم با دوست
زنده باشم تنها،مرده در جمع رفیقان عزیز
ناله ای زد روحم
و از آن خیل عزادار وسیه پوش و عزیزم پرسید:
چرا رنگ لباس ذکر خوبی ها ، سیه باید؟
چرا مادر عزای یکدگر از عشق میگوئیم؟
به جای انکه در سوگم مرا دریابی از گریه
کنون هستم،مرادریاب با یک قطره لبخند
چه رسم ناخوشایندی است،درسوگ عزیزان یادشان کردن
وبعد از مرگ یکدگر،به نیکی ذکر هم گفتن
اگر جمع میان زندگی بادوست ممکن نیست
تو را میخواهمت ای دوست
جوابم بشنو ای دنیا
نمیخواهم تو را بی دوست
خوشا بودن کنار دوست
خوشا مردن کنار دوست
یادش گرامی